روزی کسی بود که از آیندههای دور حرف میزد بدون اینکه بگوید من هستم و میمانم.
روزی کسی بود که حمایت میکرد بدون اینکه بگوید تکیه کن و من هستم.
روزی رفت و من ماندم با ناباوری و دخترانههای احمقانهای که جابهجا شد و بازی گرفتهشد.
حالا کسی هست که محکم و مستقیم می گوید من هستم و میمانم.
حالا کسی هست که همیشه حمایت کرده و گرما بخشیده و امن بوده.
حالا کسی هست که عمیق است.
اما دخترانههای ترک خوردهی من حالا به هر حرفی بدگماناند و پر از ترساند و بیرحمی است ماندن و حرکت در منطقهی امن تا زمانی شاید اعتماد کنم و بتوانم امنیت ببخشم.
لعنت به تردیدها و ترس های این چنینی که من را از خودم متنفر میکند و احساس میکنم چقدر کثیف هستم.
درباره این سایت