در این دنیای شلوغ و پرهیاهو تنها بودن در خلوت خود بدون از آدمها راحت نیست. این دنیایی که تمایل به تنهایی و خلوت را نشانهی افسردگی و جنون میدانند برای ما درونگراها سخت است، درک نمیشویم و برچسب میخوریم.
هرروز تمایل به رفتن در من بیداد میکند،جمع کنم و بروم روستایی دور در شمال؛بنویسم، ترجمه کنم، مزرعه خودم را داشته باشم و فارغ از آدمها.
اما هر روز باید مثل آدمهای معمولی کارهای معمولی انجام بدهم و این شلوغیها را تحمل کنم تا روزی که بتوانم فرار کنم.
گاهی در زندگی باید قید همه چیز را بزنی و تنها توی غارت بروی، به خودت و زندگی فکر کنی و تکلیفت را با زندگی مشخص. دو هفته پیش دیگر نمیتوانستم شلوغی را تحمل کنم و فرار کردم به خلوت و جادوی کلمات و سکوت. و حالا بازگشتم به زهرای چند سال پیش که دغدغه داشت و جنگیدن را بلد بود.
سبزینگیها دوباره در قلبم رشد کرده و این همان معجزهی سکوت است.
درباره این سایت