دکتر ح قشنگ و آبی نازنینم
تمام این هفته پر از انتظار و هیجان و شادی بودم تا سهشنبه بیاید و بیایم کاشان دیدن شما اما آدم بزرگها همین الانِ الان برنامهام را بهم ریختند( شرم خدای هفت آسمان بر آنها)
آنها چه میدانستند من به اندازه تمام پرتقالهای گیلان دلم برای شما تنگ است
من چقدر به دفتر سبز وجادویی شما نیاز دارم
چقدر نیاز دارم صدای شما را بشنوم
آنها چه میدانستند من هربار با دیدن شما، شنیدنتان دوباره امیدوار میشوم و سعی میکنم باور کنم دنیا جای بدی نیست
آنها نمیدانستند من این روزها چقدر عمیق شکستهام و مثل دوشنبه پاییز سال قبل نیاز دارم سه ساعت کامل شما را نگاه کنم و شما حرف بزنید
از همه همهشان متنفرم و تمام هزلیات سعدی و عبید زاکانی و سوزنی نثارشان
تمام مسیری که زیر باران تا خانه میآمدم، احمد عاشورپور گوش میکردم و دلم کاشان بود و فحش میدادم و غصه میخوردم
کاش همین فردا بال در میآوردم یا میشنیدمتان
لطفا یک جوری بفهمید دلم برایتان تنگ شده و مواظب خودتان باشید
با دلتنگی و مهر
درباره این سایت