تمام دیروز رویای فرار از شهرنشینی و رهایی همراهم بود.
تمام دیروز دلم می خواست چنار* بمانم، فارغ از هر هیاهو سهراب بخوانم و عطرش را حس کنم.
دیروز مهمان دوستی در روستای دور و سبزی اطراف کاشان بودم. روستایی پر از سبزینگی و بوی صمیمی که بعد از مدت ها توانست روحم را آرام کند. انگار به جایی که باید بازگشته بودم.
بوی کاه گل
بوی نان محلی و آتش
بوی حیوان
بوی سبزینگی
درخت های تنومند سبز که هرکدام پر از راز و قصه بودند.
و آدم های قشنگ و ساده پر از راز و رمز
این سادگی ها و جادوی رنگ ها و بوهای عجیب و لبخند و مهر آدم ها روحم را به لرزه انداخت و آرامشی عجیب نصیبم کرد. آنقدر که دلم نمی خواست ترک کنم و به خوابگاه و هیاهوی شهر بازگردم.
* چنار : روستای پدری سهراب
پ.ن: تمام دیروز یاد هودی سفید پوش و محمد بودم و دلم حضور تو را می خواست محلوجی عزیزم
درباره این سایت