98 سال خوبی برایم نبود
پر از رنج و از دست دادن و اندوه و سردرگمی و تنهایی بود. پر از بیکاری و نگرانی بغض بود اما حالا که از دور به آن نگاه میکنم از این همه خاکستری، تجربههای سبز زیادی دارم
98 سال خوبی نبود اما ذرههای نور مهر آدمها را هم داشت،کشف آدمها و دنیاهای جدید هم داشت
98 ابر شگفتانگیزی را به من هدیه داد
حالا که به 98 نگاه میکنم، میدانم چقدر به صلح درونی و رها کردن احتیاج دارم و هر قدم کوچکی که برای آن بر میدارم، روحم را پر از شوق میکند، حالا میدانم نجاتدهنده در آینه است و همین خاکستریهای 98 را کمرنگ میکند
میخواستم وبلاگم را حذف کنم چون فکر میکردم متنهایم دیگر رنگ ندارند اما همین وبلاگ دروازه کشف انسانهای شگفتانگیزی بود و من شجاعت دل کندن از این آدمها را نداشتم. من اینجا قبیله کوچکی با اعضای جادویی دارم که هر لحظه از مهرشان لبریز میشوم و همین قبیله کوچک رنج 98 را کم میکند.
امیدوارم آبلوموف 99 سبزتر باشد.
درباره این سایت